در سومین روز حضورم در تهران با رعنا٬ دانشجوی ۲۳ سالهای که از طریق couchsurfing با من تماس گرفته بود و مرا به ناهار دعوت کرده بود. او مرا به رستوران کوچکی برد که میگفت پاتوق بسیاری از دانشجویان هنر است. ما آنجا راجع به داستانهای کافکا که دوست داریم٬ لباس و پسرها حرف زدیم.
از آن زمان تجربه من از تهران شد تهران رعنا و من نمیتوانم تصور کنم که میتوانستم راهنمایی بهتر برای این شهر جذاب داشته باشم. بعد از ناهار با هم به خانه هنرمندان رفتیم و گالریهای هنریاش را تماشا میکردیم که بکباره تصمیم گرفتیم فرهنگ را ول کردیم و به دنبال چیز خوشمزهتری برویم: قهوه!
رعنا ضعفی جدی در مورد کافی شاپهای تهران دارد و من فکر میکنم بین دانشجویان و روشنفکران تهران او تنها کسی نیست که این خصوصیت را دارد. کافی شاپهای تهران مکانهایی هستند که برای معاشرت بسیار محبوبند. جاییکه جوانان میتوانند به دور از چشم خانوادههایشان آزادانه سیگار بکشند و راجع به سیاست حرف بزنند. به گفته رعنا بهترین کافی شاپها آنهایی هستند که از خیابانهای اصلی پنهان هستند و نور کمی دارند. کافی شاپهای محبوب او کافه اون و کافه لورکا٬ هر دو در نزدیکی میدان ولیعصرند.
طبیعتا به عنوان پاتوق جوانان٬ دانشجویان و روشنفکران٬ این کافی شاپها از اخطار حکومت در امان نبودهاند (در واقع بسیاری از این مکانها به عنوان "بستنی فروشی" به ثبت رسیدهاند چرا که به عنوان کافی شاپ به آنها مجوز اعطا نمیشد!) رعنا خیلی حسرت میخورد که نمیتواند مرا به بهترین کافی شاپ تهران٬ کافه پراگ ببرد. این کافه سال قبل به دلیل اینکه صاحب آن حاضر نشده بود در داخل کافه دوربینهای امنیتی نصب کند و فیلمهای آن را به حکومت بدهد.
تعطیلی کافی شاپها در تهران از زمان انقلاب تا به امروز مرتبا رخ دادهاست. حکومت کافیشاپ ها را به اتهام " اخلاق ضد اسلامی" و "نفوذ بیش از حد غرب" تعطیل میکند با وجودیکه در ایران سنتی قهوه خانهای وجود دارد که به قرنها قبل برمیگردد. کافه پراگ در آخرین روز کارش در صفحه فیسبوکش پیغام زیر را منتشر کرد و از همه خداحافظی کرد:
"فردای پس از سیام دیماه، ما به سر ِ کارهای ِ دیگرمان میرویم، دوستان ِ بیخبرمان که با درهای ِ بستهی پراگ، یا درهای ِ باز ِ کافهای دیگر به جای پراگ، مواجه میشوند، دوباره قهوه سفارش میدهند، دوباره میخندند یا افسرده به میز خیره میشوند، و همهی ما دلتنگ ِ پراگ، دلتنگ ِ خاطراتمان در پراگ خواهیم شد، اما دستکم یک چیز میتواند تسلیبخش باشد، این که ما خاطرههایمان را در معرض دید ِ دوربینها قرار ندادیم، و آنها را به چشمهای ِ شیشهای برادر ِ بزرگ قسمت نکردیم."
من نتواستم در سفرم به تهران کافه پراگ را ببینم اما توانستم این گالری زیبا از عکسهای آخرین شب کافه را تماشا کنم.راستش خجالت میکشم که دوربین بزرگ توریستیام را در چنین جای باحالی درآورم. اقامت من در تهران بسیار کوتاه بود و بخشهای زیادی از شهر را برایم کشف نشده باقی گذاشت اما من شهری پر از زندگی و احساس را در برنامهای بینهایت فشرده دیدم.
مغازهدارها با گرمی (و گاهی تعجب) با من احوالپرسی میکردند و بحثهای من با مردم همیشه پر از علاقه واقعی و تامل بود. گذارندن زمان در کافی شاپهای تهران٬ آنقدر که من با رعنا گذراندم٬ برایم خاطره شهری با معنایی عمیق- تاریخ به یادماندنی٬ سوالاتی برای فکر کردن و آرزوی آسایش و آیندهای برای کشف بیشتر باقی گذاشت.
نظرات شما عزیزان:
|